• وبلاگ : پايگاه مرجع سردار شهيد ولي الله چراغچــے
  • يادداشت : قربونت......
  • نظرات : 0 خصوصي ، 1 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    در دنيا که بود مي‌گفت: "فقط خدا"
    به او مي‌گفتند: نظرت در مورد توسل چيست: مي‌گفت: "فقط خدا"
    مي‌گفتند: آخر عالم هستي حساب و کتاب دارد. وسيله و واسطه دارد.
    مي‌گفت: "فقط خدا"
    مي‌گفتند: زيارت رفته اي؟ مي‌گفت: "فقط خدا"
    مي‌گفتند: خدا حتي رزق و روزي را هم به‌وسيله‌ي واسطه‌ها به دست آدم مي‌رساند.
    بازهم مي‌گفت: "فقط خدا"گفتند: خدا حجت‌هايي قرار داده. بايد به اطاعت آن‌ها تن داد. گفت:"فقط خدا"يک‌بار فرزندش پرسيد: شفاعت چيست؟ همان‌طور که به فرزندش غضب کرده بود مي‌گفت: "فقط خدا"مي‌گفتند: اگر خدا بخواهد گشايش کار خلقش را به ارواح پاک بسپرد چه ايرادي دارد؟ مي‌گفت: "فقط خدا"وقت مردن که شد مامور قبض روح آمد و گفت: آمده‌ام جانت را بگيرم!پرسيد از کجا آمده‌اي؟مَلَک گفت: از عالم غيب.گفت پس بگو فقط خدا بيايد. چون "فقط خدا" همه کار هاي غيبي را مي‌کند!همان‌طور که جان مي‌داد مي‌خواست بگويد "فقط خدا" اما نمي‌توانست.در جهنم بود و آماده براي عذاب. گدازه‌هاي جوشان را برسرش آماده کردند. به مامور عذاب گفت: تو مي‌خواهي من را عذاب کني؟جواب داد: آري! چه‌طور؟تا خواست سخنراني هميشه را شروع کند گدازه با پوست سرش عجين شد. تا گدازه با پوست سرش عجين شد از خواب پريد...موقع خواب يک کلاه مخصوص سرش مي‌گذارد. با خودش گفت: چقدر خوب شد کلاه سرم بود وگرنه ...راستي تا يادم نرفته بگويم:شيطان هم به عبارت "فقط خدا" سجده مي‌کرد و به امر او بي اعتنا بود. مي‌گفت: فقط خدا...