جــــــــاده نیشابور،نرسیده به مشهد مقدس،قبل آرامگاه خواجه اباصلت
بهشت رضا،گلـــــــــزار شهدا
بلوک 30 ردیف 23 شماره 12
شهــــــــــادت لاله ها را چیدنی کرد
به چشم دل خـــــدا را دیدنی کرد
ببوس ای خواهـــــرم قبر بــــــرادر
شهادت سنگ را بودسیدنی کرد
چشم های من تشن? بیداریست... دلتنگت که میشوم به لبخند حاج حسین می نگرم به نگاه حاج محمد ابراهیم... نگاه شهدا زنده است... و براستی که عند ربّهم یرزقونند...
و اشکهایم بی مهابا سر به سجده دل می گذارند...
طلائیــــــه چه شد که تو را نفهمیدم
چه شد که درک نکردم عظمتت را...
و فقط محو شدم در تو...غرق در غروبت...
گویی جا مانده ام از خودم...از دلم...از تمام وجود و روحم
اگر بارها خاکت را در آغوش گیرم همانی که هستی و تو مانده ای...ماندگار برای همیشه
اما من که هستمــ؟کجا هستمـــ ؟
یکبار به خواب من بیا... با کسانی که مجنون توئند...با شیفتگان سه راهی شهادتت...
یک بار به رویای فراموشی هایم بیا و بیدارم کن از غفلت ها در این عصر روزمرگی ...
وقتی کمک می خواست به دوستانش باشوخی می گفت:باید ولی را یاوری کرد.
ای شهدا
شما با معبود خود چه گفتید که آسمانی شدید
شما در خلوتهای شبانه خود چه کردید که اینگونه پرواز را آموختید
دستم را بگیرید و مرا از این ظلمت کده رهایی بخشید