مــــزد تسلیم
“…ولی چراغچی” بعد از عملیات رمضان یه جایی بود که هیچ گردانی حاضر نبود بره جلوی دشمن.
شهیدچراغچی رفت
گردان بُرد، دسته گروهان برگردوند!!!!گردان خیلی تلفات داد
یه بسیجی اومد تو صحن حیاط یکی زد زیر گوشش گفت :تو بچه ها رو به کشتن دادی
من ایستاده بودم کنارش. دست گرفت زیر صورت قرمزش، صورت اون بسیجی رو هم بوسید،
گفت عیب نداره؛ فکر میکنی من خطا کردم، عیب نداره! ولی یه وقت به امام و انقلاب بدبین نشی ها!
بعد من رو کشید کنار گفت: سیلی خوشمزه ای بود این مزد تسلیمم بود
تو قرارگاه هیچکدوم از فرمانده یگان ها این ماموریت قبول نمیکردند
وقتی گفتن امام گفتند این منطقه باید به هر طریقی حفاظت بشه
منم امدم جلو به هر هزینه ای شده !!تکلیفم بود باید انجام میشد
خاطره ای از حاج آقا ماندگاری
و رحمت خدا بر شهداء باد که به ما آموختند چگونه بهتر رفتن را
Design By Ashoora.ir & Bi simchiمرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ