موج وبلاگی دوست شهیدت کیه !؟

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطره ای از همسر شهید ولی الله چراغچی

 

خاطره ای از همسر شهید

 

دو سال برای باهم بودن خیلی زیاد نیست. آن سال ها و سالهای بعدش به سرعت گذشت

و او هنوز فکر می کند چه طور شد که ولی الله وارد زندگی اش شد، مثل نسیمی که بی خبر می آید و می رود و

تنها یک چیز باقی می گذارد؛ خاطره اش که انگار هیچ وقت تکرار شدنی نیست...

خانه که می آمد به من مهلت تکان خوردن نمی داد. همه ی کار ها را خودش انجام می داد،

اما نگاهش که می کردم، می دیدم خسته است. می گفتم: تازه اومدی. استراحت کن. قبول نمی کرد.

می خندید و می گفت: وقتی من نیستم تو خیلی سختی میکشی، حالا که اومدم سختی ها تموم شد.

بعد بادی به غبغب می انداخت، می گفت: حالا شما امر کن ، ما انجام میدیم

 


+ نوشته شـــده در شنبه 92 آذر 2ساعــت ساعت 7:9 عصر تــوسط پریسا چراغچی | نظر