موج وبلاگی دوست شهیدت کیه !؟

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
قرآن

همراه ده پانزده نفر از بچه ها ناهار می خوردیم که علی آقا رو به برادرش کرد و گفت :

 « محمود ، ‏ما شاید دیگر همدیگر را نبینیم . بگذار نصیحتی به تو بکنم.

سعی کن به درجه ای برسی که خوردن یکی دو لقمه نان کفایتت بکند.

بقیه را از قرآن تغذیه کن . » 

شهید علی  ماهانی


و رحمت خدا بر شهداء باد که به ما آموختند چگونه بهتر رفتن را

 


+ نوشته شـــده در دوشنبه 93 تیر 9ساعــت ساعت 4:26 عصر تــوسط مریلا چراغچی | نظر
حجاب

آمده بود مرخصی.

داشتیم درباره منطقه حرف میزدیم.

 لابه لای صحبت گفتم:«کاش میشد من هم به همراهت به جبهه بیایم!»

حرف دلم را زده بودم.

لبخندی زد و پاسخی داد که قانعم کرد.

 گفت:«هیچ می دانی سیاهی چادر تو از سرخی خون من کوبنده تر است؟!

همین که حجابت را رعایت کنی مبارزه ات را انجام داده ای»

به روایت همسر شهید محمد رضا نظافت


و رحمت خدا بر شهداء باد که به ما آموختند چگونه بهتر رفتن را

 


+ نوشته شـــده در یکشنبه 93 تیر 8ساعــت ساعت 6:43 عصر تــوسط مریلا چراغچی | نظر بدهید
شهید بهشتی

همه را قانع کرده بود که مسئله فلسطین، مسئله اسلام است.

همه از مخارجشان می‌زدند به فلسطین کمک می‌کردند.

انجمن اسلامی اروپا و آمریکا شده بود پایگاه کمک به فلسطین.

شهـــید بهشتی

و رحمت خدا بر شهداء باد که به ما آموختند چگونه بهتر رفتن را


+ نوشته شـــده در شنبه 93 تیر 7ساعــت ساعت 4:9 عصر تــوسط مریلا چراغچی | نظر
خیرات با ارزش

مادر که فوت کرد نه گریه کرد نه سروصدا راه انداخت 

فقط نشست تا صبح بالای سرش قرآن خواند

می خواستیم برای مادر خیرات کنیم 

محمد گفت:« به جای شام و ناهار و ازین جور خرج ها ، با پولش کتاب بخریم برای بچه های روستا»

بعد ساکت شد. انگار بغضش گرفت. باز گفت: « این طوری مادر راضی تره »


شهید محمد علی رهنمون


و رحمت خدا بر شهداء باد که به ما آموختند چگونه بهتر رفتن را


+ نوشته شـــده در چهارشنبه 93 تیر 4ساعــت ساعت 6:21 عصر تــوسط مریلا چراغچی | نظر بدهید
بیت المال

 

کم مانده بود من را بزند.

 گفته بود بلیت اتوبوس بگیرم، خانواده‌اش را ببرم اصفهان.

دیده بودم ماشین سپاه بی‌کار افتاده، با آن برده بودمشان. خیلی عصبانی بود.

***

 میثمی شهید شد.

می‌خواستم خانواده‌اش را ببرم معراج. سوار ماشین سپاه کردمشان.

هر کاری کردم، راه نیفتاد. خراب شده بود. حس کردم میثمی بد جوری نگاهم می‌کند.


از کتاب قصه سادگی هاشهید عبدالله میثمی

و رحمت خدا بر شهداء باد که به ما آموختند چگونه بهتر رفتن را

 


+ نوشته شـــده در سه شنبه 93 تیر 3ساعــت ساعت 4:29 عصر تــوسط مریلا چراغچی | نظر
مبارزه با نفس

مبارزه با نفس

یک روز چند تا از خانم های افسرها دور هم جمع شده بودند ،

یکیشان می گفت: شوهر من آنقدر دخترم را دوست داره که اگر دخترم

نصف شب بگه که من کنتاکی می خوام، میره و از هرجا که شد برایش می خره.

 گیتی گفت:جدی؟

شوهر من آنقدر دخترمو دوست داره که اگه اون هر وقت

روز بگه که من کنتاکی می خوام می گهبا نفست مبارزه کن دخترم.


(از زندگینامه شهید حسن آبشناسان)

و رحمت خدا بر شهداء باد که به ما آموختند چگونه بهتر رفتن را

 


+ نوشته شـــده در دوشنبه 93 تیر 2ساعــت ساعت 11:11 عصر تــوسط مریلا چراغچی | نظر بدهید
گناه

 

خدایا مرا به خاطر گناهانی که

در طول روز با هزاران قدرت عقل توجیهشان می‌کنم ببخش!‏

شهید مصطفی چمران


و رحمت خدا بر شهداء باد که به ما آموختند چگونه بهتر رفتن را


+ نوشته شـــده در یکشنبه 93 تیر 1ساعــت ساعت 11:25 صبح تــوسط مریلا چراغچی | نظر