موج وبلاگی دوست شهیدت کیه !؟

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حب الحسین داشته باشیم


دوست صمیمی بودیم

یه روز بهم گفت: الان خواب امام حسین علیه السلام رو دیدم

آقا فرمود: فردا مهمون ما هستی...

صبح فرداش توی خط بودیم

تیر مستقیم عراقی ها بهش خورد و شهید شد

رفت به مهمونی ارباب ...


و رحمت خدا بر شهداء باد که به ما آموختند چگونه بهتر رفتن را



+ نوشته شـــده در شنبه 93 خرداد 10ساعــت ساعت 2:6 عصر تــوسط مریلا چراغچی | نظر بدهید
ایثارگر باشیم

پرستار به صورت رنگ پریده و لب های ترک خورده مجروح حاج احمد هم متوسلیان نگاه کرد

و بعد به پاهای زخمی اش. گفت: «برادر اجازه بدهید داروی بی هوشی تزریق کنم.

این طوری کمتر درد می کشید.» حاجی هم ناله ای کرد و گفت:

«نه! بی هوشم نکن! دارویت را نگهدار برای آنهایی که زخم های عمیق تری دارند.»


و رحمت خدا بر شهداء باد که به ما آموختند چگونه بهتر رفتن را


+ نوشته شـــده در جمعه 93 خرداد 9ساعــت ساعت 12:46 عصر تــوسط مریلا چراغچی | نظر
مهربان باشیم

مهربان باشیم

چند دقیقه بیشتر به اعزام نمونده بود که دیدم نیست

رفتم دنبالش و دیدم با یکی از بچه ها داره عکس می اندازه

گفتم این پسره کی بود که باهاش عکس می انداختی؟

اونم الان ،که اتوبوس ها دارن میرن؟!!!

گفت: یه چیزی گفتم فکر کردم شاید ناراحت شده باشه

باهاش عکس انداختم تا از دلش در بیارم ...

و رحمت خدا بر شهداء باد که به ما آموختند چگونه بهتر رفتن را


+ نوشته شـــده در سه شنبه 93 خرداد 6ساعــت ساعت 6:8 عصر تــوسط مریلا چراغچی | نظر
دائم الوضو بودن

دائم الوضو بودن

خیلی سخت است که انسان بخواهد در مورد کسی اینطور

با قطعیت صحبت کند مگر اینکه مدت زیادی را با او زندگی کرده باشد

بنده حدود سی سال با حسن بودم و حتی یکبار ندیدم او برای نمازش

وضو بگیرد چون دائم الوضو بود و می گفت :

 نباید بدون وضو بر روی زمین خدا راه رفت

 می گفت زمین جای جمع کردن ثواب است


و رحمت خدا بر شهداء باد که به ما آموختند چگونه بهتر رفتن را



+ نوشته شـــده در دوشنبه 93 خرداد 5ساعــت ساعت 12:51 عصر تــوسط مریلا چراغچی | نظر
اهمیت نماز اول وقت

اهمیت نماز اول وقت

سر تا پاش خاکی بود
چشماش سرخ شده بود از سوز سرما
دو ماه بود ندیده بودمش
از چهره اش معلوم بود خیلی حالش ناجوره
اما رفت و وضو گرفت تا نماز بخونه
گفتم: شما حالت خوب نیست
لااقل یه دوش بگیر ، یه غذایی بخور ، بعد نماز بخون
سر سجاده ایستادنگاهی بهم کرد و گفت:
من خودم رو با عجله رسوندم خونه تا نماز اول وقت بخونم
کنارش ایستادم حس می کردم هر لحظه ممکنه بیفته زمین
تا آخر نماز ایستادم تا اگه خواست بیفته بگیرمش
حتی تو اون شرایط سخت هم حاضر نشد نماز اول وقتش ترک بشه


راوی: همسر شهید محمد ابراهیم همت


و رحمت خدا بر شهداء باد که به ما آموختند چگونه بهتر رفتن را



+ نوشته شـــده در یکشنبه 93 خرداد 4ساعــت ساعت 1:0 صبح تــوسط مریلا چراغچی | نظر
توبه...رهـــــــایی

شهید امیر حاج امینی

 

بدانید که نالایق ترین بنده ها هم می توانند به خواست او به بالاترین درجات دست یابند؛

البته در این امر شکی نیست؛ ولی بار دیگر به عینه دیده اید که یک بنده گنه کار خدا به آرزویش رسیده است.

حال که به عینه دیدید، شما را به خدا قسم، عاجزانه التماس و استدعا می کنم بیایید و به خاکش بیفتید؛

زار زار گریه کنیدو امیدوار به بخشایش و کرمش باشید و با او آشتی کنید؛ زیرا بیش از حد مهربان و بخشنده است.

فقط کافی است یک بار از ته دل صدایش کنید؛ دیگر مال خودتان نیستید و مال او می شوید؛

دیگر هر چه می کند، او می کند و هر کجا می برد، او می برد؛

ولی در این راه، آماده و حاضر به تقبل هر گونه سختی و رنج،

همانند مظلوم کربلا حسین و پیامدار او زینب باشید؛

هر چند که سختی و رنج های ما در مقایسه با آنها نمی تواند قطره ای در مقابل دریا باشد.

بله، خداگونه شدن، مشقات و مصائب دارد....

بخشی از وصیت نامه شهید امیر حاج امینی


و رحمت خدا بر شهداء باد که به ما آموختند چگونه بهتر رفتن را


+ نوشته شـــده در شنبه 93 خرداد 3ساعــت ساعت 12:11 عصر تــوسط مریلا چراغچی | نظر