همین سوز که دارم بنویسید حسین
هر که پرسید ز یارم بنویسید حسین
ثبت احوال من از ناحیه? ارباب است
همه? اهل و تبارم بنویسید حسین
خانه? آخرتم هست قدمگاه حبیب
سر در قصر مزارم بنویسید حسین
هر که پرسید چه دارد مگر از دار جهان
همه? دار و ندارم بنویسید حسین
من دلم را ز شکیبایی زینب دارم
همه? صبر و قرارم بنویسید حسین
هیچ شعری ننویسید بروی کفنم
با گِل تربت یارم بنویسید حسین
تا نپرسند ز من هیچ سؤال آن مَلک
به روی سینه? زارم بنویسید حسین
گلشن و باغ و بهشتم همه در هیئت اوست
همه? باغ و بهارم بنویسید حسین
روی پیشانی من هرچه که بیمار شدم
با همه حال نزارم بنویسید حسین
هرکه پرسید که در چلّه نشینی چه کنم؟...
اربعین با که گذارم؟ بنویسید حسین
دست بر شاکله? هیئتیِ من نزنید
گفت یارم به عذارم بنویسید حسین
آری از کرب و بلایش نتوان دست کشید
حاجت قافله دارم بنویسید حسین
من در میان شما باشم یا نباشم به همه شما وصیت و سفارش می کنم
که نگذارید انــــقــــلاب به دست نا اهلان و نا محرمان بیفتد .
نگذارید پیشکسوتان شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمره خود به فراموشی سپرده شوند .
?نشانه بگذاریم تا
بدانیم کجا دستان خدا را رها کرده ایم
در شگفتم برای کسی که اندوهگین است:
چگونه به ذکر «لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین» (سوره انبیاء آیه 87) پناه نمی برد.
زیرا خداوند به دنبال این ذکر فرموده است:
روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از
خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می
آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه
قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد. .
و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان
چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن
گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.
گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و
سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی
موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفته
بود؟ و سنگینی بغضی راه کلامش بست.
سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
خدا گفت:ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون
کند. آن گاه تو از کمین مار پر گشودی.
گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.
خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو
ندانسته به دشمنی ام برخاستی! اشک در دیدگان گنجشک
نشسته بود. ناگاه چیزی درونش فرو ریخت ...
همه دوست دارندکه به بهشت بروند
اماکسی دوست نداردکه بمیـــــــــــــــرد
بهشت رفتن جرات مردن میخواهد....
وشهداچه زیباتفسیرگردندشهــــــــــــــادت را.....
یک وقت هایی خبر های خوب از خط می رسید و به حاجی می گفتم،
بر می گشتم میدیدم توی سجده است،
شکر می کرد توی سجده اش.
هرچه خبر بهتر، سجده هاش طولانی تر، گاهی هم دو رکعت نمازمیخواند.
فیسبوک: آخرین بازدید،14 دقیقه قبل
پلاس:آخرین بازدید،7 دقیقه قبل
ویچت:آخرین بازدید،12 دقیقه قبل
وایبر:آخرین بازدید،2 دقیقه قبل
قرآن:آخرین بازدید،رمضان سال گذشته
أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ
آیابرای مؤمنان آن زمان فرانرسیده است که دلهاشان به خاطریادخداوحقایقی که ازسوی او آمده خاشع شود؟
تنها روزنه امیدی است که هیچگاه بسته نمیشود
تنها کسی است که با دهان بسته هم میتوان صدایش کرد
با پای شکسته هم میتوان سراغش رفت
تنها خریداری است که اجناس شکسته را بهتر بر میدارد
تنها کسی است که وقتی همه رفتند میماند
وقتی همه پشت کردند آغوش میگشاید
وقتی همه تنهایت گذاشتند محرمت میشود
و تنها سلطانی است که با بخشیدن آرام میگیرد نه با تنبیه کردن ...
" خدا " را برایتان آرزومندم...