ملت ما ملت معجزه گر قرن است و من سفارشم به ملت تداوم بخشیدن به راه شهیدان
و استعانت به درگاه خداوند است تا این انقلاب را به انقلاب حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) وصل نماید
و در این تلاش پیگیر مسلما نصر خدا شامل حال مومنین است.
و رحمت خدا بر شهداء باد که به ما آموختند چگونه بهتر رفتن را
با حالت قهر و ناراحتى بهش گفتم: "تا کى باید چشم به راهت باشم؟
نمى تونى بفهمى من چى مى کشم..؟
" گفت:"این بار که برگردم، نمیرم، تو هم چشم به راه نباش... "
پیکرش که تشییع شد، نه رفت و نه مرا چشم به راه گذاشت.
و رحمت خدا بر شهداء باد که به ما آموختند چگونه بهتر رفتن را
جنازه مرا بر روی مین ها بیندازید، تا منافقین فکر نکنند،
ما در راه خدا از جنازهمان دریغ داریم،
به دامادی دو ماهه من ننگرید، دامادی بزرگی در پیش داریم."
و رحمت خدا بر شهداء باد که به ما آموختند چگونه بهتر رفتن را
-یاران شتاب کنید…
گویند قافلهای در راه است
که گنهکاران را در آن راهی نیست،
آری گنهکاران را راهی نیست ،
اما پشیمانان را میپذیرند.
و رحمت خدا بر شهداء باد که به ما آموختند چگونه بهتر رفتن را
گفت بریم پیش آیت الله نجابت برا امدنم به جبهه استخاره بگیره!
تا وارد اتاق شدیم آقا نگاهی به ما انداخت و گفت:جبهه رفتن که استخاره نمیخواد!
حسین اصرار کرد.قرآن را باز کرد داد آقا.
آقا تا آیه رانگاه کرد شروع کردبه لرزیدن،گفت خوش بحالت غرق میشی!
سه ماه بعدوقتی جنازه اش را دیدم،دیدم غرق به خون است!
و رحمت خدا بر شهداء باد که به ما آموختند چگونه بهتر رفتن را
برای این که در این دنیای زودگذر گرفتار انحراف نفس نشوید، همیشه به یاد خدا باشید
ماهی یک بار به قبرستان شهدا بروید و درس مبارزه و ایثار و گذشتن از دنیا و پیوستن به شهدای صدراسلام را فرا گیرید
از تهمت زدن بدون علم و آگاهی به دیگران شدیداً پرهیز کنیم.
و رحمت خدا بر شهداء باد که به ما آموختند چگونه بهتر رفتن را
وصیت مخصوص برای همسرم دارم :
که هیچوقت کلام خدا را فراموش نکند که می فرماید: «ان الله مع الصابرین» خداوند متعال با صبرکنندگان است
و در زندگی خود همیشه صبر و بردباری را سرمشق زندگی خود قرار دهند
و رحمت خدا بر شهداء باد که به ما آموختند چگونه بهتر رفتن را
اگر شب قدر شبی باشد که تقدیر عالم در آن تعیین می گردد،
همه ی شب های جبهه شب قدر بود...
شهید سید مرتضی آوینی
همدیگه رو تو این شبها دعا کنیم
مهدی یک جعبه ی مهمات را داده بود طبقه زده بودند و به جای کتابخانه
گذاشتیم کنار اتاق و کتابهایمان را چیدیم توش.
می گفت:« اگه وقت نمی کنم بخونم، اقلا که چشمم بهشون می افته خجالت می کشم.»
به من سپرده بود از المعجم آیات ایثار و شهادت و جهاد و هجرت را دربیاورم .
هربار می آمد چیزهایی که درآورده بودم ، می دادم بخواند.
و رحمت خدا بر شهداء باد که به ما آموختند چگونه بهتر رفتن را
حقوقش رو گرفت و از سپاه مریوان اومد بیرون
دید یه زن بچه به بغل کنار خیابون نشسته و گریه میکنه
رفت جلو و پرسید: چرا ناراحتی خواهرم؟!!!
زن گفت: شوهر بی غیرتم من و بچه ی صغیرم رو ول کرده رفته تفنگچی کومله شده به خدا خیلی وقته بک شکم سیر غذا نخوردیم
حاج احمد بغضش گرفت بلافاصله دست کرد جیبش و همه ی حقوقش رو دو دستی گرفت
سمت زن و گفت: به خدا من شرمنده ام! این پول ناقابل رو بگیرید هدیه مختصری است.
فعلا امور خودتون رو با اون بگذرانید نشانی تون رو هم بدهید به برادر دستواره بعد از این مواد خوراکی شما رو خودش میاره
درب خانه بهتون تحویل میده
و رحمت خدا بر شهداء باد که به ما آموختند چگونه بهتر رفتن را