برادران و خواهران ، پدران ومادران عزیز ،
دنیا بازیچه ای بیش نیست ، مبادا سر گرم آن شوید
و از خداوند و قیامت غافل بمانید .
بروید به دنبال تو شه و زاد آخرت ، اعمال نیک انجام دهید و بر دیگران منت مگذارید .
شهید علی خلیلی مقدم
و رحمت خدا بر شهداء باد که به ما آموختند چگونه بهتر رفتن را
یکی از آشنایان خواب شهید پلارک رو دیده بود
می گفت ازش تقاضای شفاعت کرده
شهید پلارک بهش گفته:
من نمی تونم شما رو شفاعت کنم
تنها وقتی می تونم شفیع شما باشم که نماز بخونید و بهش توجه داشته باشید
همچنین زبانتون رو نگه دارید
در غیر این صورت هیچ کاری از دست من بر نمی آید...
و رحمت خدا بر شهداء باد که به ما آموختند چگونه بهتر رفتن را
علاقه ایشان به امام خمینی بسیار زیاد بود و مطیع و مطاع امر ایشان بود.
درود خدا به امام عزیزم که ما را آگاهی بخشید و در هر فرصت برای پاک کردن زنگار نیتها پرداخت تا فقط برای خدا باشیم
شهید ولی الله چراغچی
و رحمت خدا بر شهداء باد که به ما آموختند چگونه بهتر رفتن را
صبح ها بعد از نماز می نشست قرآن می خواند
اگه دخترم زهرا بیدار بود توی بغل می گرفتش
اگه هم خواب بود کنار رختخوابش می نشست و می خواند!
می گفت: اینجا باشم که از الان چشم و گوشش به این چیزها عادت کنه
شهید دکتر محمد علی رهنمون
و رحمت خدا بر شهداء باد که به ما آموختند چگونه بهتر رفتن را
دوست صمیمی بودیم
یه روز بهم گفت: الان خواب امام حسین علیه السلام رو دیدم
آقا فرمود: فردا مهمون ما هستی...
صبح فرداش توی خط بودیم
تیر مستقیم عراقی ها بهش خورد و شهید شد
رفت به مهمونی ارباب ...
و رحمت خدا بر شهداء باد که به ما آموختند چگونه بهتر رفتن را
پرستار به صورت رنگ پریده و لب های ترک خورده مجروح حاج احمد هم متوسلیان نگاه کرد
و بعد به پاهای زخمی اش. گفت: «برادر اجازه بدهید داروی بی هوشی تزریق کنم.
این طوری کمتر درد می کشید.» حاجی هم ناله ای کرد و گفت:
«نه! بی هوشم نکن! دارویت را نگهدار برای آنهایی که زخم های عمیق تری دارند.»
و رحمت خدا بر شهداء باد که به ما آموختند چگونه بهتر رفتن را
چند دقیقه بیشتر به اعزام نمونده بود که دیدم نیست
رفتم دنبالش و دیدم با یکی از بچه ها داره عکس می اندازه
گفتم این پسره کی بود که باهاش عکس می انداختی؟
اونم الان ،که اتوبوس ها دارن میرن؟!!!
گفت: یه چیزی گفتم فکر کردم شاید ناراحت شده باشه
باهاش عکس انداختم تا از دلش در بیارم ...
و رحمت خدا بر شهداء باد که به ما آموختند چگونه بهتر رفتن را
خیلی سخت است که انسان بخواهد در مورد کسی اینطور
با قطعیت صحبت کند مگر اینکه مدت زیادی را با او زندگی کرده باشد
بنده حدود سی سال با حسن بودم و حتی یکبار ندیدم او برای نمازش
وضو بگیرد چون دائم الوضو بود و می گفت :
نباید بدون وضو بر روی زمین خدا راه رفت
می گفت زمین جای جمع کردن ثواب است
و رحمت خدا بر شهداء باد که به ما آموختند چگونه بهتر رفتن را
سر تا پاش خاکی بود
چشماش سرخ شده بود از سوز سرما
دو ماه بود ندیده بودمش
از چهره اش معلوم بود خیلی حالش ناجوره
اما رفت و وضو گرفت تا نماز بخونه
گفتم: شما حالت خوب نیست
لااقل یه دوش بگیر ، یه غذایی بخور ، بعد نماز بخون
سر سجاده ایستادنگاهی بهم کرد و گفت:
من خودم رو با عجله رسوندم خونه تا نماز اول وقت بخونم
کنارش ایستادم حس می کردم هر لحظه ممکنه بیفته زمین
تا آخر نماز ایستادم تا اگه خواست بیفته بگیرمش
حتی تو اون شرایط سخت هم حاضر نشد نماز اول وقتش ترک بشه
راوی: همسر شهید محمد ابراهیم همت
و رحمت خدا بر شهداء باد که به ما آموختند چگونه بهتر رفتن را
بدانید که نالایق ترین بنده ها هم می توانند به خواست او به بالاترین درجات دست یابند؛
البته در این امر شکی نیست؛ ولی بار دیگر به عینه دیده اید که یک بنده گنه کار خدا به آرزویش رسیده است.
حال که به عینه دیدید، شما را به خدا قسم، عاجزانه التماس و استدعا می کنم بیایید و به خاکش بیفتید؛
زار زار گریه کنیدو امیدوار به بخشایش و کرمش باشید و با او آشتی کنید؛ زیرا بیش از حد مهربان و بخشنده است.
فقط کافی است یک بار از ته دل صدایش کنید؛ دیگر مال خودتان نیستید و مال او می شوید؛
دیگر هر چه می کند، او می کند و هر کجا می برد، او می برد؛
ولی در این راه، آماده و حاضر به تقبل هر گونه سختی و رنج،
همانند مظلوم کربلا حسین و پیامدار او زینب باشید؛
هر چند که سختی و رنج های ما در مقایسه با آنها نمی تواند قطره ای در مقابل دریا باشد.
بله، خداگونه شدن، مشقات و مصائب دارد....
بخشی از وصیت نامه شهید امیر حاج امینی
و رحمت خدا بر شهداء باد که به ما آموختند چگونه بهتر رفتن را